قضاوت فقط از توست...
باید این عادت را به باد بسپارم، این قضاوت تلخ برای تک تک لحظه ها و روزهای نیامده، قضاوت فقط از توست، باید بی قضاوت باشم، آن قدر به دوردست ها نگاه کردم که تمام ساعت های نزدیکم دور شدند، خوش بختی ام مندرس شد و پوسید، آن قدر به دورِ جهان چشم دوختم که همین حوالی روزها را، همسایه های در دسترس را بی زندگی از دست دادم و برای همه فرصت ها دیر شدم، دور شدم. اکنون شب بیدار شدن از خواب هاست، شب خفتن نیست، شب بیدار ماندن و به خود آمدن است، اکنون با گفتن نام تو به تصمیم های تازه می اندیشم.
کتاب را می گشایم. واژگان مقدس آغاز می شوند. با من حرف می زنند و مرا از اسارت وقیح ندانسته ها می رهانند. جواب های شگفت رخ می نمایند. سؤال های غریب محو می شوند و تردید های بیهوده را طنین مصمم جملات، لگدکوب می کند. من این کتاب را دوست دارم. کتاب را می گشایم. ناگاه «صدای تو را دریافتن»، در اتاق می پاشد. از پشت این صدا سرک می کشم. دست های خالقانه تو را می بینم که واژگان را کنار هم می نشاند و سرنوشت مرا رقم می زند و فصل های مرا به ارتعاش در می آورد تا نغمه های خوش بختی ام را در همه گوشه های زندگی بشنوم.
مثل همین امشب استجابت، مثل همین لیلهالقدر وصال، همیشه دعاهایم را به آغوش قبول خویش بگیر و مرا پذیرا باش.
" وافعَل بی مَا أَنتَ أَهلُه وَ لا تَفعَل بی ما أنا أهلُهُ "
سُبْحانَکَ یا لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ
نظر شما :